آنکه در آب غوطه خورد. غواص. (ناظم الاطباء). غوطه خوار. غوطه ور. فرورونده در آب. سر به آب فروبرنده: قمّاس، غوطه خور. (منتهی الارب) ، هر چیزی که در زیر آب فروشده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به غوطه و غوته شود
آنکه در آب غوطه خورد. غواص. (ناظم الاطباء). غوطه خوار. غوطه ور. فرورونده در آب. سر به آب فروبرنده: قَمّاس، غوطه خور. (منتهی الارب) ، هر چیزی که در زیر آب فروشده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به غوطه و غوته شود
غم و اندوه خوردن. غم و اندوه را در دل پنهان کردن و اظهار وی نکردن. (ناظم الاطباء). رجوع به غصه شود: باز رفتند و غصه میخوردند خواجه را جستجوی میکردند. نظامی. نباشد سود من زین قصه کردن به جز اندوه جان و غصه خوردن. نظامی. چون حاصل آدمی درین شورستان جز خوردن غصه نیست یاکندن جان. خیام. می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید ترا که باده مخور گو هو الغفور. حافظ
غم و اندوه خوردن. غم و اندوه را در دل پنهان کردن و اظهار وی نکردن. (ناظم الاطباء). رجوع به غصه شود: باز رفتند و غصه میخوردند خواجه را جستجوی میکردند. نظامی. نباشد سود من زین قصه کردن به جز اندوه جان و غصه خوردن. نظامی. چون حاصل آدمی درین شورستان جز خوردن غصه نیست یاکندن جان. خیام. می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید ترا که باده مخور گو هو الغفور. حافظ